رویای حایل
روزگار میگذشت و زمان، مسیر خود را میپیمود…
شب و روز از پس هم طی میشد…
در یکی از شبهای تیرهوتار در خانوادهای فقیر پسری به دنیا آمد…
نامش را حائل گذاشتند…
خانواده او بهسختی روزگار میگذراندند… دارای یک خواهر و دو برادر بود. زمانی که حائل به سن نهسالگی رسید دیگر پدرش کار نمیکرد. او کودکان خود را مجبور به گدایی در شهر میکرد. حائل به دلیل علاقه شدیدی که به حیوانات داشت حرکات آنها را تقلید میکرد و از این کار لذت میبرد. هر جا به حیوانی بر میخورد به رفتار و حرکات آنها خیره میشد و خیلی زود حرکات آنها را یاد میگرفت و آنها را تکرار میکرد. پدرش از استعداد پسر سوءاستفاده میکرد و او را مجبور به دلقکبازی و تقلید حرکات حیوانات در کنار میدان شهر میکرد تا توجه مردم را جلب کند.
- نوع جلد
-
تعدادصفحه
328
-
نوبت چاپ
اول
-
ناشر
حاجیلی